از كار غربتت گرهاي وا نميكنداين شهر ، با دل تو مدارا نميكنداين شهر ، زخم بيكسيات را...عزيز منجز با دواي زهر مداوا نميكنداين شهر ، در ميان خودش جز همين بقيعيك جاي امن بهر تو پيدا نميكنداينجا اگر كسي به سوي خانهات روددر را به غير ضرب لگد وا نميكنداين شهر ، شهرِ شعله و هيزم به دستهاستبا آل فاطمه به جز اين تا نميكندابن ِربيع ِ پست چه آورده بر سرت؟شرم و حيا ز سِنّ تو گويا نميكندبالاي اسب در پيِ خود ميكشاندترحمي به قامتِ خَمَت امّا نميكندتا ميخوري زمين به تو لبخند ميزنداصلاً رعايت رَمَقت را نميكندزخم زبانش از لب شمشير بدتر استيك ذرّه احترام به زهرا نميكندعلي صالحي [ جمعه ششم خرداد ۱۴۰۱ ] [ 0:6 ] [ محمد باقر حصاری ] [ ] بخوانید, ...ادامه مطلب