حرم غرق تماشا بود آن ساعت که جان دادی نگاهم مثل دریا بود آن ساعت که جان دادی
پریشان میشوم وقتی پریشان میشود زلفت نگاهت گرم و گیرا بود آن ساعت که جان دادی
دلم لرزید و میدیدم به روی خاک افتادی تن تو ارباً اربا بود آن ساعت که جان دادی
صدای خندۀ دشمن به گوشم میرسد اما عزادار تو زهرا بود آن ساعت که جان دادی
تورا بین عـبـا چـیـدم شـبـیه ابـر بـاریدم فراق و روضه برپا بود آن ساعت که جان دادی
تمام دشت اکبر شد جدا از هم جدا از هم زمان اشک لیلا بود آن ساعت که جان دادی
به غارت رفته اعضای تو ای ماه منیر من برایم شام یلدا بود آن ساعت که جان دادی
به ضرب نیزهها واشد تن تو شبه پیغمبر نگاهت مثل طاها بود آن ساعت که جان دادی
یکی با سنگ میزد دیگری با نیزه و خنجر سر جسم تو دعوا بود آن ساعت که جان دادی
بیا و چشم خود واکن که جان دادم کنار تو دلم غرق تمنا بود آن ساعت که جان دادی
گذشت آب از سرم وقتی تورا سوی حرم بردم ندیدی خیمه غوغا بود آن ساعت که جان دادی
بیا و عـمه زینب را ببر از بین نا محرم نگاهت سوی سقا بود آن ساعت که جان دادی
موضوعات مرتبط: شب هشتم محرم الحرام
گلچین اشعار مدح و مرثیه (حصار عشق)...
ما را در سایت گلچین اشعار مدح و مرثیه (حصار عشق) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fahl-ul-bayt5 بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 17:12